جان شیرینم

ترانه ام را بشنو

ترانه ای که از جان گفتم

روزها می گذرد از آن زمان

اما هر با دیدار تو داغم را تازه می‌کند

ای وصف ناپذیر


جان شیرینم

درنگاه اول زیبایی‌ات را دیدم

درنگاه دوم باطن پاکت مرا به سوی خود کشید

ودر نگاه سوم دیگر منی نبود تا یارای دیدار تو را داشته باشد

حال فقط دیدگان تنهای من نبود بلکه جهان چشم‌هایش را به من قرض داد تا من زیبایی‌ات را وصف کنم اما دیگر زبانی برایم نبود که توانایی وصف تورا داشته باشد


جان شیرینم

ای دلپذیر ترین نغمه باد

ای قشنگ ترین سیمای گل

و ای لطیف ترین تجسم ابر بارانی

باز مرا با خود همراه کن

مرا به شهر قصه ها ببر

به جایی که دوباره افسانه ای دیگر از شانه ی همراه هم سازیم


جان شیرینم

ترانه ای که برایت گفته‌ام را بخوان

فریاد بزن و سرکشانه عطر نفست را در طبیعت رها کن

بگذار دوباره بلبل‌های غره از آواز خود، در شاخه های بی برگی پنهان شوند

بگذار چشم‌هایشان از خجالت خیس شود


جان شیرینم

بگذار دوباره در سیاهی چشمانت خورشید را لمس کنم

بگذار از سرخی لب هایت رزهای وحشی را بوسه زنم

و بگذار دوباره در هوایت نفس بکشم تا دم مسیحاییت مرا غرقه در شور کند


جان شیرینم

با گرمی وجودت سنگ سفید بد قواره را از روی سینه ات کنار زن

و باز مرا در آغوش کش

بیا تا ابد جاودانه مانیم

حتی در تابوت چوبی

جان شیرینم



---------------------------------------

این متن رو چند روز پیش نوشتم. میدونم خوب نیست اما میخواستم نسخه خام این احساس را نگاه کنید و شاید حس کنید.

با تشکر از توجهتون.